یامهدی

•●(¯`•خدایا...بیا قدم بزنیم باران از تو گریه از من...من شبیه هیچ کسی نیستم..´¯)●•٠·

یامهدی

•●(¯`•خدایا...بیا قدم بزنیم باران از تو گریه از من...من شبیه هیچ کسی نیستم..´¯)●•٠·

۰۵
تیر

مولا

بیا و آرامم کن . . .


اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

  • محمد صفائی راد
۰۵
تیر

  • محمد صفائی راد
۰۵
تیر

انتظار

ای نوشداروی لب لعلت ، شفای دل

کی می رسد پیام وصالت برای دل؟

ای غایب از نظر که ز خاطر نمی روی

حس می کنم حضور تو را در سرای دل

عمری ست عاشقان رهت،کو به کوی عشق

سر گشته اند و مویه کنان،پا به پای دل

با نام توست این همه  امیدو شوق  و مهر

با یاد توست  این همه شور و صفای دل

خوش باشد آن که چهره گشایی به عاشقان

ای آفتاب  روی تو،شادی فزای دل

دیگر بس است،هجرو صبور و انتظار

جان بر لب آمده است بیا،آشنای دل

فیض حضور دوست شود گر نصیب"نصر"

جان می دهد به خاک قدومش،به جای دل

 

سید نصرالله نقوی

  • محمد صفائی راد
۰۵
تیر
  • گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بشین و بگو<br />
<br />
اللهُـمَّ اغـفِــر لِی

 

 

گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بشین و بگو

اللهُـمَّ اغـفِــر لِیَ الـذُنوبَ الّـتـی تَحـبِـسُ الـدُّعــا

خدایا! ببخش آن گناهانم راکه دعایم را حبس کرده

  • محمد صفائی راد
۲۸
خرداد

http://amiram-mahdi.persiangig.com/Pic/emam%20zaman/%288%29.jpg

باز عصر جمعه شد ، گاه وعده ظهور


چشمهای منتظر، جاده های بی عبور


باز در سکوت محض، آه می کشم تو را


بغض های کهنه را، باز می کنم مرور


آه پشت این غروب شب نشسته در کمین


رجعتی دوباره کن، ای طلایه دار نور

 
کی به یمن مقدمت می رسد بهار عشق


فصل سبز عاطفه، فصل شادی و سرور


با تو رفت از این دیار، هر چه نام عشق داشت


باز با نگاه تو عشق می کند ظهور

 
می وزد نسیم عشق، از دیار آفتاب

 
می رسد سوار سبز، از کرانه های دور

  • محمد صفائی راد
۲۴
خرداد

14.gif

  • محمد صفائی راد
۲۳
خرداد

می آیی؟                                                                           
                                                                                        

گفتی لب تر کن تا دنیا را به پایت بریزم...
حالا بیا ببین با این دنیایی که به پایم ریخته ای
حال و روزِ هر روزم از لیلی ها و زلیخاهای زمینی هزار برابر زیباتر است
اینها آدمِ قصه هایشان را دیده بودند و عاشقی می کردند اما من ...
بگو بیایند
لیلی را صدا بزَن، زلیخا را بیدار کن، بگو بیایید مرا ببینید که ندیده عاشقی می کنم در زمین ...
بگو بیایید مرا ببینید که برای همین ندیده عاشقی کردن
به آسمان رسیده ام و شما هنوز هم در زمین اید
حالا چشم تَر کرده ام ...
برای آمدنت، برای دیدارت ...
آن چنان "تَر" که هر که مرا نگاه می کند
گمان می کند زیر باران بوده ام در تابستانِ زمین ...
بیا لااقل برای همین بارانی که خالصانه به خاطرت از نگاهم می بارد بیا و مرا با آمدنت غافلگیر کن ...
عجیب دلتنگت شده ام عشقِ من ...
بیا مولای من
.
.
.
می آیی؟؟؟
  • محمد صفائی راد
۲۳
خرداد

                         http://ts1.mm.bing.net/th?id=JN.cZmWL%2fjG1lH7lJY2A3iRRQ&pid=15.1&P=0


دلنوشته های عاشقی بی قرار دستان گرم تواند چرا که تب و تاب نوشتن را از یاد برده اند چشم ها مخفیگاه اشک های انتظار گشته اند ای یوسف گم گشته آخر چه زمانی بوی خوشت مشام یعقوب های زمان را عطرآگین خواهد ساخت دست های نیازمندمان سویت بلند گشته تا ما را از نعمت های کرم و تفضل خداوندی مالامال گردانی ما منتظران که ریسمان عاشقی را یدک می کشیم و ادعاهایمان گوش زمان را پر کرده است محتاج دردانه مادرمان هستیم باشد که صداهای ما سنگ فرش آمدنت گردند و آنگاه به سکوت بنشینیم و تنها به گام های پر عظمتت گوش سپاریم.

  • محمد صفائی راد